ننن


  به گزارش مرجع وبلاگی دلگان به نقل از  مرز ارتباط نوشت:تلفن همراهم زنگ می خورد ، شماره ناشناس است ، جواب می دهم صدای زنی است که صمیمانه احوال پرسی می کند ، صدای آشنایش غم سنگینی را همراهش دارد اما هنوز ذهنم را یارای دانستنش نیست. می پرسد : آقای کرد مرا شناختی ؟ لحضه ای مکث می کنم و با شرمندگی جواب می دهم نه . می گوید : شریفی زاده هستم .... 

نمی دانم شاید برای شما هم پیش آمده است که گاهی در برابر عظمت و بزرگی انسانیت سرخم کنید. خانم شریفی زاده از آن دست « انسان» هایی است که باید در برابر عظمت نگاه انسانی و انسانیت اش تعظیم کرد. او که اصالتا" رفسنجانی است به اتفاق خانواده اش سالهاست که ساکن شهر ایرانشهرند.جالب اینکه خانم شریفی زاده و خواهرش با پسر عموهایشان که دو برادرند ازدواج کرده اند و درکنار هم در ایرانشهر زندگی کرده و می کنند و دارای کسب و کارهای موفقی هم هستند. 

اما خانم شریفی زاده - مادر مهربان بچه های ایرانشهر - را شاید عده ای کمی از مردم ایرانشهر بشناسند . وی کسی است که موسسه خیریه بوستان مادر در ایرانشهر را تاسیس کرده است . مدیریت این موسسه خیریه را که منشاء خدماتی ارزنده بود ، را حدود دو سال قبل به جمعی از بچه های ایرانشهر سپرد که متاسفانه اخیرا" شنیدم که بعد از رکودی چند ماهه تعطیل شده است. 

با ایشان به واسطه یکی از همکاران خیرخواه و انساندوست ، آشنا شدم ، هر چند ارتباط ما بدلیل بیماری ایشان و پرستاری از مادر شان محدود به جلسات رسمی بود ، اما با این بانوی مقدس همدلی مشترکی داشتیم در مقوله ای بنام « انسانیت » . در واقع وقتی به نیت خیرخواهانه ، نگرش انسانی و کارهای عام المنفعه یک مهاجر رفسنجانی ، نسب به مردم ایرانشهر که در مذهب و قومیت با او متفاوت بودند ، روبرو شده «درس انسانیت » را آموختم . همیشه آرزو داشته و دارم که به تاسی از ایشان و دیگر نوع دوستان قدمی در راه انسانیت بردارم اما خود می دانم که عملکردم در این زمینه « هیچ» است ولی حداقل دارم تمرین می کنم که « انسان » باشم و این خود قدمی است... 

صدایش گرفته و محزون است. می گوید مادرش را اوائل سال از دست داده و غم انگیز تر از آن حسن آقا " شوهر خواهر و برادر شوهر ش" را شهریور امسال به خاک سپرده است . وقایعی که زندگی خانوادگی این دو خواهر ساکن ایرانشهر را بشدت تحت تاثیر قرار داده است. می گوید غم از دست دادن این دو عزیز مخصوصا" حسن آقا همه تاب و توان خانواده را ربوده و یاس و نامیدی را حکمفرما ساخته است..... 

او گفت و گفت و من دریافتم که : مادر مهربان بچه های ایرانشهر ، دیگر آن زن سرسخت و مقاوم نبود. غمخوار دختران و زنان بد سرپرست و بی سرپرست که زحمتهای فراوان برای توانمندی آنان کشیده بود ، دیگر «توان» توانمند کردن خود نیست ؛ حامی مالی و عاطفی بیماران صعب العلاج که با صرف وقت و هزینه زیاد ، پزشکان و موسسات خیریه استان کرمان را برای درمانشان هماهنگ می کرد ، به عاطفه ای برای تحمل مشکلاتش نیاز داشت.... 

یادم نمی رود وقتی نمایشگاهی از آثار هنری و کالای ساخته شده توسط مددجویان تحت پوشش موسسه اش را مفتوح کرده بود ، با دوستان رفته بودیم بازدید. در آنجا در حین تماشای تابلوهای نقاشی بیشتر حرف می زدیم تا دقت در عمق ، کنه و پیام تابلوها . دیدم آمد پیشم و تشر زد که خواهش می کنم به این تابلوها با دقت بیشتری نگاه کن و تابلوی نقاشی را به من نشان داد که از آخرین روزهای یک کودک سرطانی بود..... 

مادر مهربان کودکان ایرانشهر ! « امید» را با تمام عظمتش به کانون خانوادگی تان برگردان. 

این تقاضا را بچه های ایرانشهر از مادر مهربانشان دارند ، این خواهش را معتادین بهبود یافته ، از خواهرشان دارند ؛ این را دختران و زنان بد سرپرست و بی سرپرست که قدردان زحمات شما بوده اند از «دوست غمخوارشان» می خواهند و این را برادر کوچک شما - که از شما درس انسانیت آموخت - از شما می خواهد .....